کد مطلب:2494 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:941

درس نهم
تا اینجا قضیه را تعریف و سپس تقسیم كردیم . معلوم شد كه قضیه یك

تقسیم ندارد ، بلكه به اعتبارات مختلف تقسیماتی دارد .

اما احكام قضایا : قضایا نیز مانند مفردات ، احكامی دارند . ما در

باب مفردات گفتیم كه كلیات با یكدیگر مناسبات خاص دارند كه به نام

" نسب اربعه " معروف است . دو كلی را كه با هم مقایسه می كنیم ، یا

متباین اند و یا متساوی و یا عام و خاص مطلق و یا عام و خاص من وجه . دو

قضیه را نیز هنگامی كه با یكدیگر مقایسه كنیم مناسبات مختلفی ممكن است

داشته باشند . میان دو قضیه نیز یكی از چهار نسبت برقرار است و آنها

عبارتند از : تناقض ، تضاد ، دخول تحت التضاد ، تداخل ( 1 ) .



پاورقی :

( 1 ) اگر دو قضیه را با یكدیگر مقایسه كنیم ، یا این است كه در موضوع

یا محمول یا هر دو با یكدیگر شركت دارند و یا شركت ندارند . اگر اصلا

شركت نداشته باشند مانند قضیه : " انسان حیوانی است تعجب كننده " و

قضیه : " آهن فلزی است كه در حرارت منبسط می شود " كه هیچ وجه مشترك

میان این دو قضیه نیست >





اگر دو قضیه در موضوع و محمول و سایر جهات به استثنای كم و كیف با هم

وحدت داشته باشند و از نظر كم و كیف ، هم در كم اختلاف داشته باشند و

هم در كیف ، یعنی هم در كلیت و جزئیت اختلاف داشته باشند و هم در

ایجاب و سلب ، این دو قضیه ، " متناقضین " می باشند . مانند : " هر

انسانی تعجب كننده است " و " بعضی انسانها تعجب كننده نیستند " .

و اگر در كیف اختلاف داشته باشند ، یعنی یكی موجبه است و دیگری سالبه

، و در كم یعنی كلیت و جزئیت وحدت داشته باشند ، این بر دو قسم است :

یا هر دو كلی هستند و یا هر دو جزئی .

اگر هر دو كلی هستند ، این دو قضیه " متضادتین " خوانده می شوند مانند

: " هر انسانی تعجب كننده است " و " هیچ انسانی تعجب كننده نیست

" .

و اگر هر دو جزئی می باشند این دو قضیه را " داخلتین



پاورقی :

> نسبتشان از قبیل تباین است ، و اگر در موضوع فقط شركت داشته باشند

مانند " انسان تعجب كننده است " و " انسان صنعتگر است " نسبت

میان آنها " تساوی " است و می توانیم آنها را " متماثلین " اصلاح كنیم

، همچنانكه اگر فقط در محمول شركت داشته باشند ، مانند " انسان حیوانی

است پستاندار " و " اسب حیوانی است پستاندار " [ نسبت ] میان آنها

" تشابه " است و می توانیم آنها را به نام " متشابهین " بخوانیم .

ولی منطقیین در مناسبات قضایا توجهی به این موارد كه دو قضیه در یك

جزء اشتراك دارند یا در هیچ جزء اشتراك ندارند ننموده اند . توجه

منطقیین در مناسبات قضایا تنها به اینجاست كه دو قضیه هم در موضوع

اشتراك دارند و هم در محمول و اختلافشان یا در " كم " است یعنی كلیت

و جزئیت ، و یا در " كیفیت " یعنی ایجاب و سلب ، و یا هر دو .

اینگونه قضایا را متقابلین می خوانند . متقابلین به نوبه خود بر چند

گونه اند : یا متناقضین اند ، یا متضادین ، یا متداخلین و یا داخلین تحت

التضاد .





تحت التضاد " می خوانند مانند : " بعضی انسانها تعجب كننده هستند " و

" بعضی انسانها تعجب كننده نیستند " .

و اگر دو قضیه در كم اختلاف داشته باشند یعنی یكی كلیه است و دیگری

جزئیه ، ولی در كیف وحدت داشته باشند یعنی هر دو موجبه یا هر دو سالبه

باشند ، اینها را " متداخلین " می خوانند مانند : " هر انسانی تعجب

كننده است " و " بعضی انسانها تعجب كننده اند " و مانند : " هیچ

انسانی منقار ندارد " و " بعضی انسانها منقار ندارند " .

البته معلوم است كه شق پنجم ، یعنی این كه نه در كیف اختلاف داشته

باشند و نه در كم ، فرض ندارد ، زیرا فرض این است كه درباره دو قضیه ای

بحث می كنیم كه از نظر موضوع و محمول و سایر جهات مثلا ( زمان و مكان )

وحدت دارند . چنین دو قضیه ای اگر از نظر كم و كیف هم وحدت داشته باشند

یك قضیه اند نه دو قضیه .

حكم قسم اول كه نسبت میان دو قضیه تناقض است این است كه اگر یكی از

آنها صادق باشد دیگری قطعا كاذب است ، و اگر یكی كاذب باشد دیگری صادق

است . یعنی محال است كه هر دو صادق باشند و یا هر دو كاذب باشند . صدق

چنین دو قضیه ای ( كه البته محال است ) " اجتماع نقیضین " خوانده می شود

. همچنانكه كذب هر دو ( كه آن نیز البته محال است ) " ارتفاع نقیضین

" نامیده می شود . این همان اصل معروفی است كه به نام " اصل تناقض "

نامیده شده و امروز زیاد مورد بحث است .

هگل در بعضی سخنان خود مدعی است كه منطق

خویش را ( منطق دیالكتیك ) بر اساس انكار اصل " امتناع اجتماع نقیضین

و امتناع ارتفاع نقیضین " بنا نهاده است ، و ما بعدا در درسهای كلیات

فلسفه درباره این مطلب بحث خواهیم كرد .

اما قسم دوم حكمش این است كه صدق هر یك مستلزم كذب دیگری است ،

اما كذب هیچكدام مستلزم صدق دیگری نیست . یعنی محال است كه هر دو صادق

باشند ولی محال نیست كه هر دو كاذب باشند . مثلا اگر بگوییم : " هر

الف ب است " و باز بگوییم " هیچ الفی ب نیست " محال است كه هر

دو قضیه صادق باشند یعنی هم هر الف ، ب باشد و هم هیچ الفی ب نباشد .

اما محال نیست كه هر دو كاذب باشند یعنی نه هر الف ب باشد و نه هیچ

الف ب نباشد ، بلكه بعضی الف ها ب باشند و بعضی الف ها ب نباشند .

اما قسم سوم حكمش این است كه كذب هر یك مستلزم صدق دیگری است ،

اما صدق هیچكدام مستلزم كذب دیگری نیست ، یعنی محال است كه هر دو

كاذب باشند ، اما محال نیست كه هر دو صادق باشند . مثلا اگر بگوییم : "

بعضی از الف ها ب هستند " و " بعضی از الف ها ب نیستند " مانعی

ندارد كه هر دو صادق باشند اما محال است كه هر دو كاذب باشند . زیرا

اگر هر دو كاذب باشند ، كذب جمله " بعضی الف ها ب هستند " این است

كه هیچ الفی ب نباشد . كذب " بعضی الف ها ب نیستند " این است كه هر

الفی ب باشد ، و ما قبلا در قسم دوم گفتیم كه محال است دو قضیه متحد

الموضوع و المحمول كه هر دو كلی باشند و یكی موجبه و

دیگری سالبه باشد هر دو صادق باشند .

اما قسم چهارم : در این قسم كه هر دو قضیه ، موجبه و یا هر دو سالبه

است ولی یكی كلیه است و دیگری جزئیه ، توجه به یك نكته لازم است و وضع

را روشن می كند و آن این كه در قضایا بر عكس مفردات همواره جزئیه اعم از

كلیه است . در مفردات همواره كلی اعم از جزئی است ، مثلا انسان اعم از

زید است ، ولی در قضایا ، قضیه " بعضی الف ها ب هستند " اعم است از

قضیه " هر الف ب است " زیرا اگر هر الف ب باشد قطعا بعضی الف ها

ب هستند ، ولی اگر بعضی الف ها ب باشند لازم نیست كه همه الف ها ب

باشند . صدق قضیه اعم ، مستلزم صدق اخص نیست اما صدق اخص مستلزم صدق

قضیه اعم هست ، و كذب قضیه اخص مستلزم كذب قضیه اعم نیست ، اما كذب

قضیه اعم مستلزم كذب قضیه اخص هست . پس اینها " متداخلین " می باشند

اما به این نحو كه همواره موارد قضیه كلیه داخل در موارد قضیه جزئیه است

. یعنی هر جا كه كلیه صادق باشد جزئیه هم صادق است ، ولی ممكن است قضیه

جزئیه در یك مورد صادق باشد و قضیه كلیه صادق نباشد .

با تأمل در قضیه " هر الف ب است " و قضیه " بعضی الف ها ب هستند

" و همچنین با تأمل در قضیه " هیچ الفی ب نیست " و قضیه " بعضی

الف ها ب نیستند " مطلب روشن می شود .